، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

نازنین زهرای من

این الرجبیون

این الرجبیون عاشق ماه رجبم ...کاش این ماه هم عاشق من میشد دوستان گلم این ماه پربرکت مبارک همتون باشه التماس دعا بعدا نوشت:دردانه من هم برکت این ماهه دقیق 13رجب سال 91 دردانه من به دنیا اومد یه جورایی تولد قمری پرنسس من هم هست در واقع  روز پدر، من یه هدیه نفیس به ابن نازنین دادم(این طور همسر فهیمیم من ).....پری زاد من تولدت مبارک وعقد من وحاجی هم توی این ماه اتفاق افتاد....جناب همسر این اتفاق مبارک را هم به شما وهم به خودم تبریک میگم...با لپ گلی میگم:آی لاو یو ...
30 فروردين 1394

من مادرم ..اومادر است ..ما مادریم...

  طبق معمول دختر پاک سیرتم با کلی خواهش وگاهی تهدیدخوابید داشتم مهیای خواب میشدم  که  با ناله دردانه ام فهمیدم پشه ای دستش را نیش زده  هنوز پماد ی که عمه اش  برای  این مواقع داده بود را باز نکرده بودم که با دستهای کوچکش صورتش را میخاراند ...وااای که چه قدر از خواب نا آرام طفلم بیزارم...بالای سرش  کمین  پشه موزی نشستم  تا به محض دیدنش حشره ای که دنیای آرام جگر گوشه ام را به هم ریخته بود از هستی ساقط کنم...نیم ساعت گذشت ومن همچنان بی حرکت..ولی انگار دستم راخوانده بود... بالاخره نشست ...خنده دار است هول شدم...دست وپایم را گم کردم تنها حرکتی که مغزم فرمان داد این بود :دورش کن دورش کردم.....
30 فروردين 1394

همیشه روزت مبارک

  هنوز یادم هست اشکهایت را روبروی دفتر مدرسه که بی اختیار جاری شد برای اینکه اسمم را توی کلاس خانم جهانبخش بهترین معلم چهارم دبستان وارد کنند...یادم هست لباس صورتی توری را که فقط به خاطر دل من برایم سفارش دادی وچه کیفی داشت چرخ زدن با چین های پر دامن...دست های جوان وزیبایت را که زیر چادر مشکیت میگرفتم وآرامشی که داشت هنوز خاطرم هست...مهربانم هنوز یادم هست چشمهای نگرانت را که پشت خنده ات قایم کرده بودی وقتی قراربود امتحان ورودی مدرسه خدیجه کبری را بدهم وذوقت را دیدم وقتی در آغوشم کشیدی وبلندم کردی تا اسمم را روی شیشه بخوانم... خواسته های عجیب وغریب دوران نوجوانیم یادت هست؟من که صبرت را یادم نرفته .... گل یاس من نمی فه...
23 فروردين 1394

دل تکانی نصفه نیمه.....

  پاسخ به دعوت مهدیه عزیزم من خیلی خوشبختم به حمدلله پس آنچه مینویسم فقط گوشه ای از ناآرامی ذهنم است .... گفته بودی دل تکانی... خدامیداند آدم کینه ای نیستم.. شده است کسی کاری بکند حرفی بگویدکه برنجی اما بشنوی وبگذری...انگار هیچ وقت ندیده ای ونشنیده ای؟ گاهی حتی میخندی که فکر کنند به دل نگرفته ای وحتی تر گاهی تمام تلاشت را میکنی که عذاب وجدان نگیرد... برای من هم پیش آمده ،طوری که حتی کسی که بد کرده بود معترف بود ومتعجب..... من خیلی ها را به دل نگرفته ام که ببخشم......خیلی وقتها خودم را مقصر دانسته ام وعذر خواسته ام ....اما گاهی حرفی وکاری  برای همیشه چنگ میزند به تار وپود زندگیت.....برای همیشه سیب زندگیت ...
16 فروردين 1394
1